درسا جاندرسا جان، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 7 روز سن داره

دُرسا دُردونه مامان و بابا

خونه خاله هانیه

خانوم خوشگله سلام... خیلی وقت بود که میخواستیم بریم خونه خاله هانیه و از اونجایی که خاله بیشتر روزهای هفته را دانشگاه هستش فرصت نمیشد بریم دیدنش تا اینکه بالاخره هرچی خاله سعی کرد بپیچونتمون ما با پررویی تمام خودمون را خونشون دعوت کردیم  (شوخی کردم خاله ای خیلی مهمون دوست داره) از عید دیگه خونشون نرفته بودیم  صبح ساعت 11 بیدار شدی و لباسهات را عوض کردم و وسایلت را جمع کردم و زنگ زدیم آژانس و رفتیم خونه خاله ای.. به به چه دخمل خوشتیپی دارم من شما اول که خاله بغلت کرد زیاد تحویلش نگرفتی   اما یخت سریع آب شد و رفتی دنبال خرابکاری ،رفتی تو اتاق خاله و هرچی وسایل داشت می خواستی برداری خاله دو تا...
17 آذر 1392

اولین خانه اسباب بازی

نانازی خوشتلم سلام بالاخره دلیل بهانه گیریهات را پیدا کردیم دختر خوشگلم 8اُمین دندونت هم درومد و حسابی اذیتمون کرد... مبارکت باشه خوشگله ایشالا همه دندونات زودتر دربیان که مامان دیگه حسابی خسته شده  هر وقت میخوای دندون جدید دربیاری کلی گازم می گیری،گریه می کنی،بهانه های الکی می گیری،غذا نمیخوری،شیرخشک نمی خوری،اسهال می گیری !!!! اینارم همین طور بود می می مامان را زخم کردی  قبل از تولدت با مامان روژینا صحبت کرده بودم و قرار بود شما را ببریم کارگاه آموزشی مادر و کودک و بعدشم درگیر کارهای تولد گذاشتن عکس تو وبلاگ شدیم و یادمون رفت   چند روز پیش مامان روژینا یادآوردی کرد و وقتی سرچ کردیم دیدیم تنها جایی...
16 آذر 1392

واکسن 12 ماهگی

کوچولوی نازنین سلام.... روز چهارشنبه 6ام آذر رفتیم و واکسن یکسالگیت را زدیم.... وقتی رفتیم درمانگاه کلی استرس داشتم ... تا خانوم پرستار واکسنت را حاضر می کرد منم لباسهات را درآوردم... روی تخت نشسته بودی و می خندیدی .... دکمه های لباست را باز کردم یقه ات را کشیدم کمی پایین تر و خانومه سوزن را فرو کرد تو دستت و تو مثل خانووووووم فقط نگاهش کردی و حتی دستتم نکشیدی!!!!!!!!!!! خانوم پرستار کلی تعجب کرده بود و همه اش می گفت ماشالا ماشالا بله دیگه دخملکم خانومی شده برای خودش  بعدش بابایی بردمون خونه مامانی و اونجا با دایی بازی کردی و خبری از بی قراری و تب و گریه نبود... اما درست از دو روز پیش شیطنت هات و بهانه گیری...
13 آذر 1392

12 ماهگی

دختر نانازم سلام.. خوشگل مامان روز تولدت یعنی جمعه یکم آذر با بابا رفتیم قنادی و برات کیک گرفتیم... هرچی هم گفتن براش تولد گرفتی دیگه کیک نمیخواد من گوش نکردم وقتی برگشتیم شما لالا کردی و بیدار که شدی مامانی و دایی جونا اومدن خونمون... دایی عاشق تولده و کلی باهمدیگه بازی کردین و شما ذوق کرده بودی 12 ماهگیت هم تموم شد و وارد ماه 13ام زندگیت شدی عزیز دلم.... ایشالا که 1200امین ماهگرد تولدت را جشن بگیریم ... تا شما بهم گیر ندادی تا از پای کامپیوتر بلندم کنی بریم سراغ عکسها: دختر نازم روز یکم آذر لباس پوشیده بریم کیک بخریم... آره خودش را بوس می کنه فدات بشم که انقدر کلاه بهت میاد نانازی چ...
8 آذر 1392

یکسال با درسا....

  تماشای اولین شفق از سومین ماه پاییز یادآور حضور لطیف توست در دل معطر هستی... درسای نازم یک سال از بهترین سالهای زندگیم را درکنار تو گذروندم و امیدوارم سالهای سال کنارهمدیگه شاد باشیم و من بتونم مامان خوبی برات باشم  روز تولدت ماندگارترین تاریخ میان صفحات تقویم پر هیاهوی من است که تا ابد در ذهنم درخشان میماند اولین های دخترم: اولین لگد : هفته 21اُم  اولین باری که پستونک خوردی:1روزگی اولین حمام:4روزگی اولین بار که ازت خون گرفتن:7روزگی روزی که بند نافت افتاد:10 روزگی اولین باری که رفتی خونه مامانی: 14 روزگی اولین عکس العمل به جغجغه:21 روزگی (وقتی تکونش میدادیم با چشم دنبالش می ...
1 آذر 1392
1